آسمون دلدادگی | ||
|
این روزا حسابی از هر انگشتم یه هنر میباره... شبا خیالت رو میبافم... روزادردای نبودنت رو میکشم... غروبا هم،وای امان از این غروبا... آخه غروبا با سازِ دلتنگیام میرقصم... "تو"که منو میشناسی، کسی شبیه به یه سایه ام... کمی لابه لای نوشته هام که بگردی؛پیدام میکنی... صبوروکمی بهونه گیر... اگه نوشته هام رو پیداکنی،من همون حوالیم... ولی قول بده دیگه اینجا برام دیوار نسازی... در رو به روم نبندی... بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خونه ی ما بیا... اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست... که چشم انتظار اون یکی نبود نشسته! دیگه حوصلـه ام سر رفتـه ! کاش مـی شد . . . بـﮧ جای دست روی دست گذاشتن دست توی دستت مـی ذاشتم !!! درداو بی خوابیهای من دیازپام نمی خوان… مُسَکن ِ بوسه هات … عجیب ، آرومم میکنه..!!! یاحق نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |